تو همیشه شلخته ای
با اومدنت دلم را بهم ریختی
با رفتنت ذهنم را ...
تو همیشه شلخته ای
با اومدنت دلم را بهم ریختی
با رفتنت ذهنم را ...
برنامه ی امروزم اینطوری بود که
اول رفتیم با دوستم خانه ی جوان یه گشتی زدیم اصن وقتی میرم اونجا دلم میخواد همه رو بخرم..:)
بعد رفتیم یه عطر فروشی باحال هست تو پاسداران کلی عطر بو کردم که یکیو بخرم اخرم قاطی کردم
یارو قهوه داد گفت بو کن درست میشه اما خب من بین چندتا مونده بدم ترجیحا فکر میکنم که کدومو بردارم..
میرم کلاس ...سر کوچه اش یه بستنی فروشی هست که ادم غش میکنه هر وقت رد میشه ..
اما خب تنهایی مزه نمیده بخوری ..
هر بارم بستنی های جدید و تازه میذاره هی من وسوسه میشم ...هی...
دیگه اینکه برگشتم خونه ..
چایی و شام گذاشتم ..
نشستم پای لپ تاپ ..
اهان اینم بگم ..
از دبیرستان و مهد بهم امروز پیشنهاد دادن بیا..
حالا بزار ببینم چی میشه..
والا
ساعت نزدیکای 3 بامداد
گشنمونه..بپوش بریم یه چیزی بخوریم
میشینه رو صندلی چرخون مشکی و تو نت سرچ مبکنه الان کجای تهران ممکنه باز باشه
تا دو تا گرسنه بهش پناه ببرن..
حاضر میشیم و میریم سمت ماشین..
تند تند راه میره..
یکم میدوم تا بهش برسم پام لیز میخوره..دستمو میگیره..
میشینیم تو ماشین
دلم میخواد گاز بدم
کمربندتو ببند..
:)))
و وقتی دور یه میدوون برام دستی میکشه..
دلم میخواد سرمو از شیشه بکنم بیروننن
و فقط فریاد...
پیاده میشه تا غذا بگیره
اما قبلش
شیشه ها رو میده بالا و میگه
درارو قفل کن..
غرق میشم...
از پرو لباس برگشتیم
من جلو
مامانا عقب..
رسیدیم دمه خونه ی ما..
مامان تو ماشین بود
ارووم و با اشاره و لبایی که فقط تکون میخورن وصدا ندارن
میگی یه لحظه پیاده شو..
پیاده میشم
جلوی ماشین وایسادم و تو روبروم
با به کت طوسی..
ببین من تا 6 کلاسم بعد میام دنبالت بریم بیرون..
میرم بالا..
چرا ساعت 6 نمیشه..
همیشه اولین کار موقع نشستن تو ماشین باز کردن داشبوردیه که احتمالا
از خوراکی پر شده..
وقتی بقیه رو پیاده میکنیم
ارووم میگه
داشبوردو باز کن..
و من با یه بسته پفک هندی مواجهه میشم
کلی ذوق
بازش میکنم
یکی تو دهن خودم یکی تو دهن تو
حین خوردن میگه خوشمزسااااا...
و من کلی خوشحال..
گاز گاز گااااااز..
خودش میفهمه چی میگم...
و من با یه جوراب سراسر سیاه مواجهم...
لبخند..