درِ گوشی های ِ من

بسم الله الرحمن الرحیم... زندگی یعنی دیدن داشته ها نه دیدن نداشته ها

درِ گوشی های ِ من

بسم الله الرحمن الرحیم... زندگی یعنی دیدن داشته ها نه دیدن نداشته ها

صرفا دفترچه ی کوچیک مجازی ام را مینویسم تا گاهی مرور کنم انچه که در گذشته بر من گذشته ...گاهی برگشت به عقب تلنگر بزرگی به ادمهاست...دفترچه ی مجازی قبلیم بر اثر اتفاق از بین رفت ..البته نه همش فقط بخشی که برای من جز مهمترینا بود...یعنی یکسال اخیر..خیلی هم تلاش کردم که برگرده اما خب نشد..این شد که اینجا مینویسم ....

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۰ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

همیشه اولین کار موقع نشستن تو ماشین باز کردن داشبوردیه که احتمالا

از خوراکی پر شده..

وقتی بقیه رو پیاده میکنیم 

ارووم میگه

داشبوردو باز کن..

و من با یه بسته پفک هندی مواجهه میشم

کلی ذوق 

بازش میکنم

یکی تو دهن خودم یکی تو دهن تو

حین خوردن میگه خوشمزسااااا...

و من کلی خوشحال..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۲
بی نام ...
ماشینو تو کوچه گذاشته بود 
میخاست بره اما رو تختم خوابش برد
میدونستم به هر بهانه ای بلند شه میخواد حاضر شه که بره
نمیخاستم بره..
دلم شور ماشینو میزد
هی پامیشدم بهش سر میزدم
درش خراب بود..
میومدم تو اتاق
صدای خرخرش بهم اطمینان میداد خوابه خوابه
مبخاستم کنارش بخوابم 
ترسیدم بیدار شه و بره..
چادر رنگیمو گوله کردم گذاشتم زیر سرم
چادر مشکیمو انداختم روم و کف اتاق خوابیدم 
یخ زدم
اما به موندن کنارت می ارزید..
گاهی بلند میشدم و دستش که از تخت اوویزون بودو میبوسیدم..
اروووم بخواب..
:)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
بی نام ...

زنگ زد بهم که میای بریم کفش بخرم؟

گفتم اوکی ..بعد کلاس از دوستام خدافظی کردم و رفتم به سمت محل قرار.

رسیدم ولی هنوز نرسیده بود ..

زنگ زدم ..کجایی؟؟

نزدیکم...

یکم راه رفتم که دیدم از دور داره میاد با خنده ..راه افتادیم کنار هم یکی یکی مغازه ها رو میدیدم

کیو براش انتتخاب کردم ..رفتیم تو ..پوشید ..خوشش اومد ..

میخاست حساب کنه ..

کارتو دراورد و منم مشغول دیدن بقیه کفشا..

هی کشید دید نداره..

یه نگاهی کرد بهم ..فهمیدم قضیه چیه ...

از تو کیفم پولو دراوردم دادم دستش که حساب کنه و رفتم بیرون منتظرش..

بهش گفته بود شانس اوردی نامزدت به دادت رسیداااا... :)))

 داداشم بود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۸
بی نام ...

امروز 4 مرداد 94 

من دراز به دراز وسط هال 

در حال دیدن خندوانه( تنها برنامه ای که این روزها شادم میکنه)

هر چی به اخر هفته نزدیک میشیم اخلاق من خیلی بدتر میشه..

مثه بعدازظهر سگیه سگی..

توکلم بخداس..

دلم ناآرووم

فکرم هزار راه نرفته..

قلبم فقط میزنه..

کارم بجایی رسیده که مبگن دیازپوکساید بخور

اما من همچنان مقاومت میکنم..

پس فردا دفاع دارم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۲
بی نام ...

تو صف نماز نشسته بودیم

خانومه که صف جلویی ما بود گفت نماز کی شروع میشه ؟

ساعت طرفای 7.30 بود گفتم 8..

یهو بساطشونو ولو کردن اون وسط

انگار اومده بود سیزده بدر..:)

سفره یبار مصرف

چایی

عسل

ارده

خیار و گوجه

مربا

تخم مرغ o-O

بعدم شروع کردن به خوردن

+منو و مامانم  -_-

ما چون زود رسیده بودیم جلوی جلوی  نشسته بودیم

درست تو دهن دوربینا بودیم

منم یه چیپس باحال تو کیفم گذاشته بودم با مامانم میخوردیم

هی نگاهم به دوربینا بود که رو ما زووم نکنن یوخت :))

شانس نداریم که حالا تو حین اینکه داری چیپس محترم میذاری تو دهنت

عدل دوربین نشونت میده ..

والا

خخخخخخ فکر کن...:)




عکس نوشت : همون خانواده..تازه بالشتم داشتن :)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۶
بی نام ...

امروز بعد از نماز عید داشتیم با مامان از مصلی میومدیم بیرون

از کنار نرده ها و فضای سبز رد شدیم

توی چمنا زوج ها نشسته بودن و دوتایی خستگی در میکردن و دل میدادن و قلوه میگرفتن

+ یه نیمه هم نداریم با هم بریم نماز عید دوتایی بعد رو چمنا ولو شیم..

والا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۳
بی نام ...

اخرین حال گیری اینه که

تی وی داره ربنا میخونه

توام یه ربع زودتر رفتی چایی ـارو ریختی که تا اذان ،سرد شه و راحت بخوری

بعد سینی چایی ـا رو میاری نزدیکت تا چایی هر کی رو بزاری جلوی بشقابش!!

اولی رو برمیداری تا تو سفره بزاری ( تی وی همچنان در حال خوندن ربنا )

زارت ته لیوانی که دستته میخوره به فنجون عزیز من و کل چاییت خالی میشه تو سفره

فقط چایی توووو... :((

بعد مجبوری پاشی بری دوباره ! چایی بریزی اونم داااغ

وایسی تا سرد شه..

حالا اذان دیگه تموم شده و چایی من کماکان داغه..

نتیجه ی اخلاقی : هیچوقت حریص نباشید و چارچشمی o-O منتظر الله اکبر نشینید..

والا

به عاقبت من دچار میشیداااا از ما گفتن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۵
بی نام ...

امروز

+ محمدحسین ؟

- بله ( بدو بدو میاد سمتم )

دوتا دستاشو میگیرم و اول دوتا بوس محکم میکنمش

بعد با زبون کوچولوش میگه

واااای مونا چقد محکم بوسم کردی فرو رفت تو تنم.. :))

+ مرده بودم از دستش...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۱۵
بی نام ...

داشتیم با دوستم صداهایی که ضبط کرده بودیم رو گوش میدادیم

اکثرا چرت و پرت بود..

به دوره لیسانس برمیگشت..به در و دیوار میخندیدیم ..

این صداها توسط دوست دیووونه ی من اونم یواشکی ضبط شده بود...

تا سحر خندیدیم و یاد اونروزا کردیم

چه روزهای خوبی بود..

حیف که زود تموم شد..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۲
بی نام ...

سلام


شب شهادت حضرت زهرا ع خونه داییم روضه بود.خب طبق روال هر سال رفتیم..خانومه یکم دیر اومد..


پذیرایی کردن و تا خانوم بیاد یکم حرف زدیم..وقتی خانومه اومد مریداشم اومدن..خیلی جدید بود.اولین بار بود که میدیدمشون..


یه زن بود تا خانومه اومد بلند شد دستشو بوس کرد و نشست.منو دختر خالم مات بودیم..شروع کرد به دعای


فرج خوندن.همون زنه بلند شد رو به قبله چادرشو کشید رو سرشو خم شدو یه دستشو گذاشت رو


پیشونیش با یه دستشم یه حرکتایی انجام میداد ..بازم ما مات بودیم..خانومه شروع کرد به روایت خوندن.


تا گفت بسم الله الرحمن الرحیم همون زنه شروع کرد به زدن خودش و جیغ زدن..بازم ما مات بودیم ..


چراغارو خاموش کردن که مثلا یکم روضه بخونه..همون زنه یک جیغایی میزد که نگووو


نمیدونستیم بخندیدم یا گریه کنیم..انقد مسخره گریه میکرد و مصنوعی جیغ میزد که ما مرده بودیم از خنده


گوشیمو دراوردم و صداشو ضبط کردم.


چراغا که خاموش شد منو دختر خالم شروع کردیم به خوردن میوه ها..چون این زنه اصلا نمیذاشت تو


بشنوی که خانومه چی میخونه..همه میوه هارو خوردیم .بشقابامون پر اشغال بود.به دختر خالم


گفتم همه بشقابا دست نخوردس اونوقت منو تو تهشو دراوردیم..همه جام تاریک ،سوء استفاده


کردیم..دنبال جا ساز میگشتیم..گذاشتیم زیر میز پشتی خودمونم نشستیم جلوی میز


یه مقدارشم تو بشقابای اطراف پخش کردیم که کمتر دیده شه..چراغارو روشن کردن همون زنه


مثه قرقی در رفت..خون گریه میکرد ولی وقتی چادرشو زد کنار دریغ از یه قطره اشک یا سرخی


چشم..شده بود مثه فیلم چند میگیری گریه کنی.....چقد اخه افراط و تفریط..الان حق ما به


گردن همون زنس با اون کولی بازیاش..مویرگای سرم هنوز تو شوکن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۹
بی نام ...