مبادا
پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۸ ب.ظ
زنگ زد بهم که میای بریم کفش بخرم؟
گفتم اوکی ..بعد کلاس از دوستام خدافظی کردم و رفتم به سمت محل قرار.
رسیدم ولی هنوز نرسیده بود ..
زنگ زدم ..کجایی؟؟
نزدیکم...
یکم راه رفتم که دیدم از دور داره میاد با خنده ..راه افتادیم کنار هم یکی یکی مغازه ها رو میدیدم
کیو براش انتتخاب کردم ..رفتیم تو ..پوشید ..خوشش اومد ..
میخاست حساب کنه ..
کارتو دراورد و منم مشغول دیدن بقیه کفشا..
هی کشید دید نداره..
یه نگاهی کرد بهم ..فهمیدم قضیه چیه ...
از تو کیفم پولو دراوردم دادم دستش که حساب کنه و رفتم بیرون منتظرش..
بهش گفته بود شانس اوردی نامزدت به دادت رسیداااا... :)))
داداشم بود ...
۹۴/۰۵/۱۵