درِ گوشی های ِ من

بسم الله الرحمن الرحیم... زندگی یعنی دیدن داشته ها نه دیدن نداشته ها

درِ گوشی های ِ من

بسم الله الرحمن الرحیم... زندگی یعنی دیدن داشته ها نه دیدن نداشته ها

صرفا دفترچه ی کوچیک مجازی ام را مینویسم تا گاهی مرور کنم انچه که در گذشته بر من گذشته ...گاهی برگشت به عقب تلنگر بزرگی به ادمهاست...دفترچه ی مجازی قبلیم بر اثر اتفاق از بین رفت ..البته نه همش فقط بخشی که برای من جز مهمترینا بود...یعنی یکسال اخیر..خیلی هم تلاش کردم که برگرده اما خب نشد..این شد که اینجا مینویسم ....

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۸ مطلب با موضوع «خوشبختی های کوچکم» ثبت شده است

امروز بعد از نماز عید داشتیم با مامان از مصلی میومدیم بیرون

از کنار نرده ها و فضای سبز رد شدیم

توی چمنا زوج ها نشسته بودن و دوتایی خستگی در میکردن و دل میدادن و قلوه میگرفتن

+ یه نیمه هم نداریم با هم بریم نماز عید دوتایی بعد رو چمنا ولو شیم..

والا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۳
بی نام ...


اگه یه روز فرزندی داشتی بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک بخر.


بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده.


بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره


بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی


و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.


و مهمتر از همه:


بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که


راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۲
بی نام ...


این شب عروسی من و انگیزه جانمان است..
تختمو بشکنی باید یه بهترشو برام بخری گفته باشم ... :))
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۱
بی نام ...

در همین حوالی هستند کسانیکه تا دیروز میگفتند:

بدون تو حتی نفس هم نمیتوانم بکشم...

و امروز در اغوش دیگری نفس نفس میزنند!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۶
بی نام ...

 به خودش زحمت نمیدهد یک نفر را کشف کند ،

 زیبایی هایش را بیرون بکشد ،

 تلخی هایش را صبر کند ...

 آدمهای امروز،

 دوستی های  کنسروی می خواهند !

 یک کنسرو که درش را بـاز کنند ؛

 بعد ...یک نفر،

 شیرین و مهربان،

 از تویش بپرد بیرون !

 و هی لبخند بزند

 و بگوید :" حق بـا توست " ...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۴
بی نام ...


دست از پا خـــــــطا کنی
تعویضـــــــــــــــــ میشــــــــــوی..
همین حوالــــــــی کسی شبیـــــه توست.
این است پیــــــــام عشـــــق های امـــــــــــــــــــــروزی..!


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۵
بی نام ...
ممکنه بهت بگم بزار به درد خوردم بمیرم
اما تو نذار که بمیرم
شعور داشته باش...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۰
بی نام ...

اللهم صلی علی محمد و اله محمد

بسم الله ....

جلسه اولی که باهم رفتیم بیرون ...

از جلسه اولی که اومده بودی خواستگاری نمیدونم چی شده بود ولی مهرت بدجور به دلم افتاده بود ..خلاصه جلسه اولی که با هم رفتیم بیرون اینشکلی رخ داد که بابای تو بیمارستان بود و مامان بابای من اومده بود عیادت ..اونجا با بابا حرفیده بودی و قرار شده بود بیای بریم بیرون ..سر سفره بودم که گوشیم یه اس اومد..تو بودی ..زده بودی سلام ح هستم میشه بزنگم؟ منم زدم بله خواهش میکنم ..بلافاصله زنگ زدی..گفتی طرفای 6 میای ..منم اماده شدم ..از 6 گذشته بود و زنگ زدی که دم درم ..اومدم پایین ..تا نشستم بویی خورد تو دماغم ..اخمام رفت تو هم ..بوشو دوس نداشتم ..به روی خودم نیوردم ..تو راه خیلی حرف زدیم ..گفتم از دود بدم میاد ..مخصوصا گفتم چون بوشو شنیده بودم ...گفتی اتفاقا میخاستم بگم که روزی یبار...تو دلم ناراحت شدم ..گفتم میشه خواهش کنم که ...گفتی باشه ..رفتیم کافی شاپ..تا 10 اونجا بودیم ...برگشتنی از جلوی پارک نیاوران رد شدیم.گفتم میشه بریم یکم راه بریم ؟ گفتی باشه ..تو اون سرما منم یه مانتو پوشیده بودم فقط بخاطر اینکه وقتی چادر سر میکنم خیلی توپول نشم..تو اون سرما منو تو قدمامونو تند کرده بودیم ..منم که اب از دماغ مماغم راه افتاده بود ومثه بید میلرزیدم  ..همش منتظر بودم بگی پالتومو بدم بپوشی ؟هه.. ولی نگفتی !:)) رفتیم چایی خوردیم ..گرم شدیم ..چسبید ..درباره ی ماشین حرف شد ..گفتی یکی دوبار ماشین عروس شده و حالا قراره واسه خودمون گلش بزنیم...گفتی میخوام ببرم صافکاری گفتم بزار قشنگ بکوبمش این ور اونور بعد ..توام قبول کردی :)))ساعت طرفای 12 شب بود که منو رسوندی خونه و رفتی..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۴
بی نام ...