درِ گوشی های ِ من

بسم الله الرحمن الرحیم... زندگی یعنی دیدن داشته ها نه دیدن نداشته ها

درِ گوشی های ِ من

بسم الله الرحمن الرحیم... زندگی یعنی دیدن داشته ها نه دیدن نداشته ها

صرفا دفترچه ی کوچیک مجازی ام را مینویسم تا گاهی مرور کنم انچه که در گذشته بر من گذشته ...گاهی برگشت به عقب تلنگر بزرگی به ادمهاست...دفترچه ی مجازی قبلیم بر اثر اتفاق از بین رفت ..البته نه همش فقط بخشی که برای من جز مهمترینا بود...یعنی یکسال اخیر..خیلی هم تلاش کردم که برگرده اما خب نشد..این شد که اینجا مینویسم ....

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

ادمها را باید از روی منت هایی که وسط دعوا سر ادم میگذارند شناخت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۲
بی نام ...

اللهم صلی علی محمد و اله محمد

بسم الله ....

جلسه اولی که باهم رفتیم بیرون ...

از جلسه اولی که اومده بودی خواستگاری نمیدونم چی شده بود ولی مهرت بدجور به دلم افتاده بود ..خلاصه جلسه اولی که با هم رفتیم بیرون اینشکلی رخ داد که بابای تو بیمارستان بود و مامان بابای من اومده بود عیادت ..اونجا با بابا حرفیده بودی و قرار شده بود بیای بریم بیرون ..سر سفره بودم که گوشیم یه اس اومد..تو بودی ..زده بودی سلام ح هستم میشه بزنگم؟ منم زدم بله خواهش میکنم ..بلافاصله زنگ زدی..گفتی طرفای 6 میای ..منم اماده شدم ..از 6 گذشته بود و زنگ زدی که دم درم ..اومدم پایین ..تا نشستم بویی خورد تو دماغم ..اخمام رفت تو هم ..بوشو دوس نداشتم ..به روی خودم نیوردم ..تو راه خیلی حرف زدیم ..گفتم از دود بدم میاد ..مخصوصا گفتم چون بوشو شنیده بودم ...گفتی اتفاقا میخاستم بگم که روزی یبار...تو دلم ناراحت شدم ..گفتم میشه خواهش کنم که ...گفتی باشه ..رفتیم کافی شاپ..تا 10 اونجا بودیم ...برگشتنی از جلوی پارک نیاوران رد شدیم.گفتم میشه بریم یکم راه بریم ؟ گفتی باشه ..تو اون سرما منم یه مانتو پوشیده بودم فقط بخاطر اینکه وقتی چادر سر میکنم خیلی توپول نشم..تو اون سرما منو تو قدمامونو تند کرده بودیم ..منم که اب از دماغ مماغم راه افتاده بود ومثه بید میلرزیدم  ..همش منتظر بودم بگی پالتومو بدم بپوشی ؟هه.. ولی نگفتی !:)) رفتیم چایی خوردیم ..گرم شدیم ..چسبید ..درباره ی ماشین حرف شد ..گفتی یکی دوبار ماشین عروس شده و حالا قراره واسه خودمون گلش بزنیم...گفتی میخوام ببرم صافکاری گفتم بزار قشنگ بکوبمش این ور اونور بعد ..توام قبول کردی :)))ساعت طرفای 12 شب بود که منو رسوندی خونه و رفتی..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۴
بی نام ...

همزن و برداشتم و توی چشمم گذاشتم و سفیدی و سیاهی اون رو بهم زدم..

نتیجه : حالا دارای چشمان زیبای خاکستری هستم ..هه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۶
بی نام ...

این نامینو هست که تبلیغ میکنه..

عاغا ما یه بار خام شدیم الویه ـشو خریدیم..

از گشنگی اونم..با عاطفه نشستیم بغل به بغل نوش جان کردیم..

خوردن همانا و بس نشستن تو "روم به دیوار" WC هم همانا...

منو میگی ..یه لیوان چایی نبات درست کرده بودم  "بازم روم به دیوار" رو فرنگی نشسته بودم..

یعنی قشنگ به غلط خوردن افتادم..

تا من باشم غذای بیرون نخورم..

یعنی بمیرمم دیگه الویه بیرون نمیخورم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۵
بی نام ...

خونه تنها بودم که زنگ خونه خورد.فاطمه دختر خالم بود..در باز کردم و گفتم چقد خوب کاری کردی

اومدی..گفت محمدحسین اوردم چند ساعت اینجا باشه..گفتم برو خیالت راحت..نیومده شروع کرد به

شیطونی..گفت بیا دریا بازی..لوستر ما دورنگه..ال ای دی هاش بنفشه..شبم بود ..روشن کردیم و خونه

 ابی شد..گفت اینجا دریاست و من وتوام ماهی..دیدم محمد هی تلو تلو میخوره..

- خاله جیش داری؟

+ نع

- داری..

+ نع..

- ولی انگار یه کوچولو داری..بریم ؟

+ نع..

 چند مین بعد ..

+ مـــــــــــــــــــــونا جیشم ریخت..

منو میگی بدو بدو شلوارشو کشیدم پایین پریدم تو دستشویی..

بچه سرپا نگرفته بودم که به حول قوه الهی قسمت شد..

شستمشو اومدیم بیرون..

انقد بازی کردیم که من شبش بیهوش شدم از خستگی..

بچه داریم سخته هاااا...از کمر افتادم ...

والا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۳
بی نام ...

به بابا میگم وبم پرید

لبخند معروفشو میزنه و

میگه کجاشو میخوای ؟

( وقتی اینطوری میگه یعنی ازش نسخه داره )

گفتم این اخریا ...

میگه دفتره فردا برات میارم...

خداروشکر :))


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۴
بی نام ...

یه انگشتر عقیق

یا یه نگین مشکی که خود نمایی میکنه روی یه رینگ ساده ی نقره ای

توی دستای مردونت...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۸
بی نام ...

وقتی مچ منو با دستی تا ارنج فرو رفته در دبه ی شور میگیرن.. :))

مثه بچه ای که یواشکی رفته سر یخچال و شکلات صبحانه خورده و یادش رفته

دوره دهنشو پاک کنه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۶
بی نام ...

امروز امتحان امار پیشرفته داشتم..چشت روز بد نبینه ..برگه رو داد ..نام ونام خانوادگی رو نوشتم منتظر شدم تا برگه سوالا رو بدن .

.سوال اول رو نوشتم رفتم دوم بلد نیستم ، خالی گذاشتم رفتم سوم

خب بلد نیستم باز خالی گذاشتم

 ( این وسطام استاد مورد عنایت قرار میدادم )

رفتم چهارم

پنجم

ششم..عه بلدم ..خب خداروشکر ..نوشتم ..حالا کلا تمرکزمو از دست داده بودم ..فرمولا رو قاطی کرده بودم ..

سوالا طوری بود که تو نمیدونستی از کدومش الان باید استفاده کنی..

( جلسه اخر گفت بچه ها عین جزوه میدم فقط مسئله های جزوه رو بخونید حتی عدداشو عوض نمیکنم ..در این حد )

استاد محترم فلتگو بست و رفت تا 15 اخر...

خلاصه ششمو نوشتم رفتم هفتم ..

بلدم ..تا نصفه حل کردم بعد شک کردم ...نصفه ولش کردم رفتم از اول

تو دلم هی خدا خدا میکردم ..خاک بر سرم میوفتم ...

به شکوفه که کنارم نشسته بود نگاه کردم ..برگه و مداد و سوالا رو گذاشته بود رو میز و سرشو تکیه داد بود به دیوار

با سر میگم چه خبر؟ میگه بلد نیستم ..برگه شو باز کرد سفید بود..

استاد اومد ...با راهنمایی که کرد نوشتم همه رو...به جز یکی..اونم ولش کن ..حالا بیست نشو

پاس شو بسته ..والا..

برگه هارو که دادیم میگم استاد خیلی سخت داده بودی.کجاش عین جزوه بود عایا ؟.یهویی انگار بهش برمیخوره ..میاد جلو ..

میگم استاد اگه راست میگی این سول 5 چی میشد؟

کف دستشو میاره تو صورتم و به عنوان برگه ازش استفاده میکنه از انگشت مبارکشم به عنوان مداد..

هی میگه منم سر تکون میدم که یعنی اره تو راست میگی...

اومدم بیرون همه آش ولاش بودن و نثار ابراهیمی میکردن...

نگام به عالیه و مرضیه ..میوفتیم ..هر کیو میدیدم میگفت میوفتم ..

اینم از امتحان امروز..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۴
بی نام ...


از این بوگیرهای توالت که اسانس کاپوچینو و یا قهوه داره اصلا نخرید


چون وقتی که میرید کافی شاپ تا براتون قهوه و یا نسکافه میارن، خاطرات زنده می شه!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۱
بی نام ...