درِ گوشی های ِ من

بسم الله الرحمن الرحیم... زندگی یعنی دیدن داشته ها نه دیدن نداشته ها

درِ گوشی های ِ من

بسم الله الرحمن الرحیم... زندگی یعنی دیدن داشته ها نه دیدن نداشته ها

صرفا دفترچه ی کوچیک مجازی ام را مینویسم تا گاهی مرور کنم انچه که در گذشته بر من گذشته ...گاهی برگشت به عقب تلنگر بزرگی به ادمهاست...دفترچه ی مجازی قبلیم بر اثر اتفاق از بین رفت ..البته نه همش فقط بخشی که برای من جز مهمترینا بود...یعنی یکسال اخیر..خیلی هم تلاش کردم که برگرده اما خب نشد..این شد که اینجا مینویسم ....

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

امشب

تولد محمدحسین ( پسر عموم )

کیک و چایی..

راستی سید محمدطه

چپی محمدحسین ( دوماد ) + شلوار لی پاشه :))

ادرس دقیق میدم خووو چیه !!





کیک و چایی من البته :))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۱
بی نام ...

تو صف نماز نشسته بودیم

خانومه که صف جلویی ما بود گفت نماز کی شروع میشه ؟

ساعت طرفای 7.30 بود گفتم 8..

یهو بساطشونو ولو کردن اون وسط

انگار اومده بود سیزده بدر..:)

سفره یبار مصرف

چایی

عسل

ارده

خیار و گوجه

مربا

تخم مرغ o-O

بعدم شروع کردن به خوردن

+منو و مامانم  -_-

ما چون زود رسیده بودیم جلوی جلوی  نشسته بودیم

درست تو دهن دوربینا بودیم

منم یه چیپس باحال تو کیفم گذاشته بودم با مامانم میخوردیم

هی نگاهم به دوربینا بود که رو ما زووم نکنن یوخت :))

شانس نداریم که حالا تو حین اینکه داری چیپس محترم میذاری تو دهنت

عدل دوربین نشونت میده ..

والا

خخخخخخ فکر کن...:)




عکس نوشت : همون خانواده..تازه بالشتم داشتن :)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۶
بی نام ...

امروز بعد از نماز عید داشتیم با مامان از مصلی میومدیم بیرون

از کنار نرده ها و فضای سبز رد شدیم

توی چمنا زوج ها نشسته بودن و دوتایی خستگی در میکردن و دل میدادن و قلوه میگرفتن

+ یه نیمه هم نداریم با هم بریم نماز عید دوتایی بعد رو چمنا ولو شیم..

والا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۳
بی نام ...

ماه رمضون تموم شد

ایشاالا سال بعدم دور سفره های افطارو سحر همه باشن

با صحت و سلامتی کامل

حالا از اینا که بگذریم

ساعت خوابمو کجای دلم بزارم..

بهم ریخته نافرم..

من هم اکنون که ساعت 5.59 دیقه صبح روز شنبه است

به مانند جغد بیدارم..

بخور بخورا شروع شد...

واسه رفتن به نماز عید در مصلی تهران حاضر میشویم..

همیشه شکوه خاصی داره 

و من این شکوه را عاشقم..

عیدتونم مبارک...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۰۶:۰۲
بی نام ...

اخرین حال گیری اینه که

تی وی داره ربنا میخونه

توام یه ربع زودتر رفتی چایی ـارو ریختی که تا اذان ،سرد شه و راحت بخوری

بعد سینی چایی ـا رو میاری نزدیکت تا چایی هر کی رو بزاری جلوی بشقابش!!

اولی رو برمیداری تا تو سفره بزاری ( تی وی همچنان در حال خوندن ربنا )

زارت ته لیوانی که دستته میخوره به فنجون عزیز من و کل چاییت خالی میشه تو سفره

فقط چایی توووو... :((

بعد مجبوری پاشی بری دوباره ! چایی بریزی اونم داااغ

وایسی تا سرد شه..

حالا اذان دیگه تموم شده و چایی من کماکان داغه..

نتیجه ی اخلاقی : هیچوقت حریص نباشید و چارچشمی o-O منتظر الله اکبر نشینید..

والا

به عاقبت من دچار میشیداااا از ما گفتن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۵
بی نام ...

با آدم ضعیف تر از خودتون تا حالا پینگ پونگ بازی کرده اید؟


منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و


تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز (با راکت اسبک میزنند)


خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت!


طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره بازی میکنه...


من و تو هم عملا تو این توهم وقتمون حروم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با


یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه


تا برسی به سطح بازی اصلی خودت!


اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را


وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه


وقتی با یه آدم خاله زنک دم به دم میشی


وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی ،


وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایش (مسکن ورستوران و لباس برند و)!...


دیگه انتظار نداشته باش که از حروم شدن وقتت غصه بخوری


از درجا زدنت هم خجالت نمیکشی


از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه


از نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات، بهت بر نمیخوره


یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و مولوی و ....دردت نمیاره


داری بی غیرت میشی عزیزم


به مردنت ادامه بده


یا مثل یه بزرگمرد از این وضعیت بیا بیرون و نذار زنده به گور بشی و بشی  یه مرده متحرک...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۴:۲۴
بی نام ...

بعضیا هستن تو این زندگانی نقش پاشنه کش کفش رو بازی میکنن...

دقت داری :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۸
بی نام ...

صبح در حالی خواب بودم  و صدای مامان میومد که داره با تلفن حرف میزنه..

صحنه ی قبل ( دیشبش بابا : هر چی زنگ میزنم دفتر شفیعی کسی برنمیداره )

قطع میکنه و میذاره و میاد سمت من ..

کله م زیر پتوئه ..

 + مونا

- بله

+ بابا امروز زنگ زده گوشی شفیعی دخترش برداشته گفته بابام یه ساله ک مرده

- o - O

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۷
بی نام ...

امروز

+ محمدحسین ؟

- بله ( بدو بدو میاد سمتم )

دوتا دستاشو میگیرم و اول دوتا بوس محکم میکنمش

بعد با زبون کوچولوش میگه

واااای مونا چقد محکم بوسم کردی فرو رفت تو تنم.. :))

+ مرده بودم از دستش...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۱۵
بی نام ...

داشتیم با دوستم صداهایی که ضبط کرده بودیم رو گوش میدادیم

اکثرا چرت و پرت بود..

به دوره لیسانس برمیگشت..به در و دیوار میخندیدیم ..

این صداها توسط دوست دیووونه ی من اونم یواشکی ضبط شده بود...

تا سحر خندیدیم و یاد اونروزا کردیم

چه روزهای خوبی بود..

حیف که زود تموم شد..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۲
بی نام ...